به نام خدای مهربان
سلام دوستان خوبم، همراهان عزیز سایت تناسب فکری
خیلی خوشحالم که این دوره آموزشی رو پیگیری می کنید و خدا رو شکر می کنم که از این طریق افراد بیشتری در مسیر لاغری با ذهن قرار می گیرند.
درک آموزشی ذهنی بستگی به تکرار کردن دارد، بنابراین برای اینکه به شکل بهتری نکات لاغری با ذهن را درک کنید لازمه که محتوای ارائه شده رو بارها ببینید یا گوش کنید، به این شکل درک شما از محتوای ارائه شده درباره لاغری با ذهن بیشتر خواهد شد.
موضوع بسیار مهمی که در جلسه امروز مطرح شده، باور کردن چاقی است
باور کردن چاقی، مهم ترین دلیل چاق تر شدن افراد است، به اندازه ای که شما باورکرده کرده باشید فرد چاقی هستید شما در معرض چاقی بیشتر قرار می گیرید.
استفاده از روش های مختلف برای لاغر شدن و نتیجه مطلوب کسب نکردن سبب می شود که باور شما نسبت به چاق بودن و گرفتار چاقی ماندن پر رنگ تر شود و همین موضوع کافی است تا وزن شما به مرور بیشتر شود.
بنابراین اگر می خواهید از طریق کنترل ذهن به شکل عالی در مسیر تناسب اندام قرار بگیرید باید نسبت به اصلاح این باور خطرناک اقدام کنید.
با استفاده از محتوای قسمت هفتم شما به این اطمینان خواهید رسید که اضافه وزن شما ناشی از فرمولهای ذهنی شماست و درک این مساله به شما ثابت خواهد کرد که قدرت ذهن در اضافه وزن تا چه میزان اهمیت دارد و از طرفی به این باور می رسید که می شود از قدرت ذهن برای لاغر شدن هم استفاده کرد.
ذهن خود را مانند یک وسیله کارآمد در نظر بگیرید که می توانید با آن هر کاری انجام دهید، تا به امروز از ذهن خود برای چاق شدن استفاده کرده اید اما می توانید از امروز از ذهن خود برای لاغر شدن استفاده کنید.
آگاهی از این موضوع که شما به چه شکلی چاق شدن را یاد گرفته اید و همواره برای چاق تر شدن تلاش کرده اید به شما کمک می کند تا به این اطمینان دست پیدا کنید که شما می توانید لاغر شوید، چون وقتی ما توانسته این چاق شدن را یاد بگیریم و در طی چند سال به این میزان اضافه وزن پیدا کنیم، پس می توانیم لاغر شدن را یاد گرفته و با استمرار در عمل به یادگیری خود به تناسب اندام مورد نظرمون دست پیدا کنیم.
توجه کردن به تفاوت عملکرد ذهن افراد متناسب و افراد چاق به ما این آگاهی را می دهد که می شود با تغییر محتوای ذهنی خود مانند یک فرد متناسب رفتار کنیم و در شرایط جسمی متناسب قرار بگیریم.
امیدوارم که از فایل آموزشی امروز با دقت استفاده کنید و باور شما برای لاغر شدن بیشتر شود و در مسیر لاغری با ذهن ادامه دهید.
منتظر خوندن نظرات ازشمند شما هستم
توصیه تاثیرگذار
بارها در دوره های آموزشی به اهمیت نوشتن و خواندن اشاره کرده ام و باز هم بر این دو امر مهم تاکید میکنم.
تفاوت نتیجه دوستانی که شگفتی ساز میشوند با عزیزانی که به هدف نهای خود نمی رسند در یادگیری یا هوش و استعداد لاغر شدن نیست چون تا قبل از این دوره آنها هم در لاغر شدن ناتوان بوده اند. تنها تفاوت آنها عمل کردن به آن چیزی است که در فایلهای آموزشی گفته میشود.
در طی چندسال آموزش دادن دوره لاغری با ذهن به وضوح برایم روشن شده است که عزیزانی که شگفتی ساز میشوند در نوشتن تمرینات تمرکز و دقت بیشتری دارند و همچنین برای خواندن نوشته های دیگران مشتاق هستند.
زمانی که شما در حال گوش دادن به فایل های آموزشی هستند، فقط از طریق گوش خود در حال یادگیری و توجه کردن هستید، و در فایل های تصویری از گوش و چشم خود استفاده میکنید. در این دو حالت ذهن شما به طور آزادانه می تواند بر موضوعات دیگر توجه و تمرکز کند و شاید بارها برای شما پیش آمده باشد که در حال گوش دادن یا تماشای فایل آموزشی هستید اما تمرکز شما کاملا روی موضوع دیگری است و ناگهان به خود آمده و متوجه میشوید دقایق زیادی از محتوای آموزشی گذشته اما شما چیزی از آنچه گفته شده به خاطر نمی آورید.
این حالت طبیعی است و برای هر فردی با توجه به پراکندگی موضوعات مهم ذهنش پیش می آید.
اما همه افراد زمانی که در حال نوشتن هستند به ندرت دچار جهش تمرکز ذهنی میشوند، به احتمال زیاد به خاطر ندارید زمانی را که چند خط نوشته باشید و به خود آمده باشید و ندانید که چه نوشته اید.
وقتی شما مینویسید، چشم، ذهن، جسم (دست)، اعصاب و بسیاری از دیگر اندام شما در خدمت شما هستند و به همین دللیل تمرکز شما موقع نوشتن بارها بیشتر از زمانی است که در حال تماشا کردن یا گوش دادن هستید.
و موضوع مهم دیگر خواندن نوشته های دیگران است، با این کار به راحتی تصویرسازی ذهنی در شما شکل میگیرد و افکار و باورهای صحیح و متناسب کننده در ذهن شما تایید میشوند.
شاید برای شما پیش آمده باشد که حرفی را از یک نفر شنیده اید اما چندان اهمیت نداده باشید، اما اگر آن حرف را دو یا سه یا عده بیشتری برای شما بازگو کنند باعث میشود که شما با دقت بیشتری آن موضوع را بپذیرید و به عبارتی آن را باور میکنید.
از این رو زمانی که شما نوشته های دیگران را مطالعه میکند در حال تایید کردن محتوای تازه وارد شده به ذهن خود هستید، شاهدانی پیدا می کنید که گفته های شما را تایید و چه بسا کاملتر کنند، چون با مطالعه نوشته های دیگران مطمئن باشید به نکاتی پی خواهید برد که به ذهن خودتان نرسیده است یا برایتان اهمیت نداشته است.
از این رو توصیه میکنم، زمان بیشتری را صرف نوشتن و خواندن کنید که نتایج عالی برای شما به ارمغان می آورد.
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
بنام رب یکتا…
سلام خدمت دوستان راه زیبای تناسب و استاد عزیز.
من اضافه وزنم از بعد ازدواج بود.چون باور داشتم با ازدواج دچار اضافه وزن میشم و بیشتر اطرافیانم همینجور به دام این فرمول اشتباه افتاده بودند…. جالبی این موضوع این بود که سال اول دوران عقدم چون باشگاه میرفتم و باور داشتم ورزش وزنم رو ثابت نگه خواهد داشت همینطور هم شد و دوستانم که بعد ازدواج چاق شده بودند تعجب کرده بودند که من تغییری نکردم و درست از زمانی که ورزش رو خیلی کمتر انجام میدادم و مثل سابق مرتب باشگاه نمیرفتم دو تا فرمول در ذهنم شروع بکار کردند اول فرمول رها کردن ورزش مساویست با اضافه وزن و دوم ازدواج مساویست با چاقی… 😣😥😟و من که وزنم همیشه روی 55ثابت بود و با ورزش به 50رسونده بودم با گذشت مدتی 10کیلو اضافه کردم… چون دوتا فرمول با قدرت در حال رسوندن من به چاقی بودند.
فرمول های بعدی هم در انتظار بودند که به مدد اون دو تا فرمول دیگه برسن که اون هم بارداری و شیردهی بود😥😥😥 و من نگران از تاثیر این اتفاقات چون میدونستم اتفاق خواهد افتاد چون باور داشتم.
در دوران بارداری به طرز عجیبی اضافه وزن پیدا کردم 74کیلو شدم… بعد از به دنیا اومدن فرشته کوچولوم خدا رو شکر وزنم به 68 رسید که اون هم تصورم اینه که بخاطر باور نکردن موندن در اون وزن بالا بود .در دوران شیردهی من باور داشتم که شیردهی باعث چاقی میشه چون خوراک بالا میره چیزی که به وفور در اطرافیانم دیده میشد…اما چون دخترم شیرم رو زیاد نمیخورد و وزنش هم کم بود دکتر شیر خشک رو تجویز کرد و شاید چون خیلی کم دخترم شیر میخورد این باور به اون صورت روی من نتونست اثر بزاره که خوراکم بالا بره چون خوراکم به تدریج دیدم که داره کمتر میشه که در همین اوضاع و احوال بودم که خداوند هدایتم کرد به سایت استاد جااااان… و الان خیلی خیلی خوشحال و سعادتمندم که به این مسیر زیبا وارد شدم و در حال متناسب شدنم و مسیر رو با لذت طی میکنم. 😊😊😊
💐رب یکتا همراه همتون دوستان متناسبم💐
سلام به استاد و دوستان متفاوتم خداقوت همگی
ببخشید استاد یه سوالی بشدت ذهنمو درگیر کرده شاید ذهن بدوستان رو هم درگیر کرده باشه
باتوجه به اینکه شما گفتید برای تغییر باورامون باید دنبال موردی برخلاف اون باشیم که اون فکر رو نقض کنه.مثلا اگر غذاها ،نوع مواد خوراکی یا مقدار اونهارو رو عامل اضافه وزن میدونم باید کسانی رو پیدا کنم که همه جور غذا میخورند و حتی غذای زیادی میخورند اما متناسب هستندخب تا اینجا درست.من همچین الگوهاریی رو واقعا دیدم و به این نتیجه رسیدم که غذا و مقدارش باعث چاقی و تغییر جسممون نمیشهو
بعد که فایل های رایگان رو گوش میدادم شما خیلی جاها از چاقی و پرخوری رو به هم ربط دادید.خیلی توفایل هاتون شنیدم.واضح و مشخص
حالا جواب چیه؟مقدار غذا باعث چاقی میشه یا نه؟مطمینم نمیشه چون خیلی هارو دیدم خیلییییی میخورن اما انگار ن انگار.بااین باور حتی وزن هم کم کردم اما خب فایل ها منو به شک انداخت.بیشتر برام سوال شد به چه دلیلی استاد همچین حرفی میزنه؟چون به حرفاتون اعتماد کامل دارم برای همین خیلی کنجکاوم بدونم جوابتون رو…………..ممنونم استاد از وقتی که میذارید خدایا شکرت برای این نعمت(استاد عزیزم)
سلام دوست گرامی
در ذهن یک فرد چاق غذا خوردن ارتباط مستقیم با چاقی داره و من باید در این باره صحبت کنم و اونها رو به هم ربط بدم تا به مرور به تعادل فکری درباره غذا خوردن و اضافه وزن برسیم
فردی که متناسب هست و غذای به مراتب بیشتری از یک فرد چاق میخوره به دلیل دیدگاه و نظر یا باوری که درباره غذا داره نتیجه چاقی از اون مقدار غذا نمیگیره
چون ما در سالهایی که اضافه وزن داشتیم چاقی رو به خوردن ربط دادیم بنابراین به عنوان مثال نظر فردی که اضافه وزن داره درباره خوردن یک پیتزا با فردی که متناسب هست کاملا متفاوته
حالا سوال اینه: چطور یک پیتزا میتونه در یک فرد تاثیر چاق کننده داشته باشه و در فرد دیگه تاثیر متفاوتی داشته باشه؟
تنها دلیلش دیدگاه افراد یا بهتره بگم انتظاریه که هر فرد از خوردن اون پیتزا داره
به لطف خدا در ادامه مسیر این موضوعات خیلی واضح تر میشه
سلام استاد عزیز ودوستان محترم
اول ازهمه خدارو شاکرم که منو باشمااشناکرد و من را در این مسیر قرارداد
هرجلسه را گوش میدم میفهمم که واقعا هراتفاقی افتاده خودم باعثش بودموهستم
تمرین جلسه پنجم
من تاقبل ازازدواجم یه تناسب اندام خیلی خوبی داشتم هم خودم راضی بودم هم هرکسی میدید تحسینم میکرد اما این باورو داشتم که باازدواج ادم چاق میشه ودقیقا هم همینطور شد
بازم هنوز تناسبم خیلی بدنبود که بارداری اومدو ااون دیگه واقعا یه باور قوی بود که تو بارداری باید خیلی چیز بخورم تا بچه جون بگیره و بعدشم شیردهی که واقعا پراز پرخوری های ناجوربود برامن تااونجا که وزنم از ۶۲رسیده به ۸۵الانم که بچم سه سالشه هنوزم چاقم
من دردوران مجردیم هرشب غذای پختنی میخوردم اونم از نوع سرخ کردنی و چرب وچیلی ولی اصلا چاق نمیشدم
هرروز صبح قبل از رفتن به مدرسه میرفتم سوپری و یه عالمه خوراکی وکیک واینامیخریدم ومیرفتم مدرسه یه عالمه ساندویچ و ایناهم تو خود مدرسه میخوردم بعدم که میومدم خونه تازه شروع به خوردن غذای خونه میکردم اما اصلا چاق نمیشدم یه دستپخت خیلی خوبی هم داشتم که همه خیلی تعریفش میکردن .
تازه بعدازازدواجم فعالیتم هم بیشتر شد
یه باوردیگه که ماوقتی حرص نیخوریم بیشتر چیزی میخوریمم دارم
دقیقا چندسال اول زندگی که اختلافاتی هست و بالاخره سو تفاهما پیش میاد من همش پرخوری گرفته بودم ومیگفتم پرخوری عصبیه از بس حرص میخورم چاق میشم
حالاکه حرفای استادوشنیدم واین باورهامو مرور میکنم خیلی خندم میگیره که چقدر خودم خودمو عذاب دادم و چقدر باباورهای بی ریشه زندگیمو تلخ کردم 😔
من یه باور دیگم دارم که خیلی ذهنمم درگیرش میشه اونم اینه که من کلا ادمی هستم که حرص غذامیزنم ینی فکرمیکنم چون بچه که بودم برادر بزرگترمن همیشه غذاوخوراکیشو سریع میخورد که بیاد خوراکی منو بخوره منم حرصو شدم
همیشه دختر خونه هم که بودم مامانم میگفت تو فقط حرص میزنی دوتاغذا سفارش میدی امانصف یکیشم نمیتونی بخوری قبلاحرص میزدم ونمیتونستم بخورم الان هم حرص میزنم هم میتونم بخورم
هروقت میریم رستوران دوست دارم میز غذامون پراز غذاهای متنوع باشه
اصلا عاشق سلف سرویسم که میشه یه عالمه غذا ی متنوع خورد
استاد خیلی ممنونم که انقدر مارو باذهنمون و باورهای غلطمون اشنامیکنید .🙏🙏🙏🙏
سلام دوست گرامی
خوشحالم که احساس بهتری دارید و در مسیر صحیح قرار گرفتید
تغییر کردن به معنای شناسایی افکاری است که باعث ایجاد شرایطی در زندگی ما میشود که مورد قبول ما نیست
و شما این کار رو خوب انجام دادید
آفرین به شما
منتظر خوندن نوشته های بعدی شما هستم
با سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی
من جزئ آن دسته هستم که پدر و مادرم چاق نبودن پدرم لاغر بود و مادرم هم بعد از چند تا بچه زاییدن بدن پری داشت بازم چاق نبود خوش هیکل بود ولی مادرم علاقه زیادی به بچه تپل داشت
من تا ۳ الی ۴ سالگی تپل بودم کم کم لاغر شدم مادرم هر چه تلاش میکرد نمیتوانست منو تپل کنه چون من علاقه زیادی به خوردن میوه و سبزیجات داشتم و غذا به زور میخوردم به قول مامانم به اندازه گنجشک غذا میخوردم
تپل شدن من از سن بلوغ شروع شد یادمه از کوچیکی از مامان و عمه هام می شنیدم که دخترها از سن بلوغ تپل میشن و این فرمول در ذهن من حک شده بود و وقتی به سن بلوغ رسیدم این فرمول شروع به کار کرد
کم کم رفتار های جدیدی در من شکل گرفت یادمه من که اصلا تمایل به غذا نداشتم کم کم غذام بیشتر و بیشتر میشد کم کم عصر ها هم میرفتم سر دیگ و تند تند چند تا قاشق میخوردم
یواش یواش علاقه به خوردن شیرینی در عصرانه پیدا کردم به مامانم می گفتم واسه عصرانه کیک و شیرینی درست کنه
من که قبل از بلوغ آنقدر علاقه زیاد به میوه و سبزیجات داشتم و از صبح تا شب فقط همینها رو میخوردم گوجه خام بادمجون خام کدو خام کاهو میوه حالا در سن بلوغ جاشو داده بود به علاقه زیاد به غذا و شیرینی
یادمه همیشه تو آشپزخونه تو کابینت ها می گشتم که یک چیز شیرین پیدا کنم بخورم اگه چیزی پیدا نمی کردم میرفتم سراغ شیشه عسل و کلی عسل میخوردم
یادمه صبحانه همیشه نون و پنیر و چای شیرین میخوردم شیرینی چای من همیشه معمولی بود یعنی زیاد شیرین نمی کردم ولی از وقتی به سن بلوغ رسیده بودم یواشکی جوری که مامان نفهمه یک عالمه شکر توش میریختم که حسابی شیرین بشه طوری که دلو میزد و این واسه من خیلی خوشمزه بود با نون و پنیر بهم کیف میداد ☹☹☹☹
یا یادمه همه لیمو تازه رو قاچ میکردن روش نمک میریختن میخوردن من از بس به شیرینی علاقه پیدا کرده بودم لیمو رو قاچ میکردم و یک حبه قند میزاشتم روش و با لذت میخوردم طعم لیمو و قند رو خیلی دوست داشتم ☹☹☹
یا بعضی وقتا واسه عصرانه ماست محلی که مامانم درست کرده بود و خیلی چرب و خوشمزه بود کمی شکر توش میریختم که شیرین بشه و با نون میخوردم خیلی دوست داشتم☹☹☹☹
ماست محلی که مامان درست میکرد روش یک لایه ضخیم چربی می بست که خیلی خوشمزه بود من اون چربی رو دوست داشتم و میخوردم و تا الان هم دوست دارم و هر ماست که بخریم لایه چربی روشو میخورم حالا خوب باشه خوشمزه باشه نباشه من کار ندارم باید بخورم بعضی وقتا آنقدر بدمزه هستش و بو میده ولی من انگار اجبارم کردن که باید بخورمش☹☹☹☹
یا یادمه وقتی ظهر میخواستیم به مامان کمک بدم و غذا رو بکشیم همون طور که غذا رو می کشیدم قبل از اینکه بیارم سر سفره تند و تند چند قاشق میخوردم مخصوصا زمانی که قلیه ماهی یا قرمه سبزی داشتیم دیگه از خود بی خود میشدم
یادمه از مدرسه که می آمدم خونه آنقدر بوی عطر غذای خوشمزه مامان تو کوچه پیچیده بود که از تو کوچه میشد حدس زد مامان چی درست کرده و تا می رسیدم خونه طاقت نداشتم زودتر بپرم تو آشپز خونه و به غذا ها ناخنک بزنم
من کلا از سن بلوغ ذائقه غذاییم تغییر کرد و الان میفهمم که همه این عادتهای جدیدی که در من به وجود آمده بود به خاطر این باورم بود که سن بلوغ مساوی چاقی و من این عادتها رو هر روز و هر روز آنقدر تکرار کردم که چاق شدم
یادمه وقتی دبستانی بودم و لاغر بودم هر وقت از مدرسه می آمدم خونه مامانم فوری یک ظرف میوه یا خوراکی میداد بهم و میگفت مامان از مدرسه آمدی خسته ای بخور جون بگیری
این فرمول که موقع خستگی باید خورد تا خستگی از بین بره تا الان با من هستش و هنوز هم همین طور هستم و این عادت رو به پسرم هم انتقال دادم در صورتی که مامان وقتی من خسته بودم باید میگفت مثلا مامان برو یک کم استراحت کن دراز بکش تا خستگی در بیاد
یا وقتی ناراحت بودم گریه کرده بودم مامانم فوری با خوراکی منو آروم میکرد که این عادت تا الان با من هستش که وقتی غمگینم ناراحتم یا استرس دارم فوری باید یک چیزی بخورم مخصوصا چیزهای شیرین و این عادت رو ندانسته به پسرم هم انتقال دادم در صورتی که درستش اینه که مثلا باید در این جور مواقع با بچه بشینیم حرف بزنی بگی مامان جان چی شده چرا ناراحتی بهش کمک کنی راهکار مشکل بهش پیشنهاد بدی با حرفات آرامش کنی نه با خوراکی تا بچه هم یاد بگیره
ولی من هم طبق فرمولی که مامانم بهم یاد داده بود با پسرم برخورد میکردم ولی تنها فرق رفتار من نسبت به مامانم با پسرم این بود که اول بهش یک خوراکی میدادم می گفتم مامان جان اول اینو بخور حالت بهتر بشه بعد میشینیم با هم حرف میزنیم ببینم چی شده پسرم ناراحته ، بعد از خوردن با هم صحبت میکردیم🙂🙂
خلاصه این روند عادتها و تپل شدن من ادامه داشت تا سن ۱۸ سالگی که ۷۶ کیلو شده بودم رفتم دانشگاه و رژیم گرفتم و خودم رو لاغر کردم رسوندم به ۵۸ کیلو و دو سه سال روی همون ۵۸ کیلو موندم
تا اینکه ازدواج کردم و فرمول بعدی شروع کرد به کار کردن من از دوران دبیرستان زیاد شنیده بودم و دیده بودم که خانمها وقتی ازدواج میکنن چاق میشن یادمه یک روز دختر همسایمون که خیلی لاغر بود و با مادرش آمده بود خونمون مامانش از اینکه دخترش زیاد لاغره و چاق نمیشه ناراحت و نگران بود مامان و عمه هام به مادرش می گفتن ناراحت نباشین انشاالله دخترتون ازدواج کنه چاق میشه و دقیقا هم یک سال بعد که ازدواج کرد همینطور شد 😕
این فرمول در ذهن من جا گرفته بود تا خودم ازدواج کردم و شروع به کار کردن کرد و من دوباره شروع به چاق شدن کردم دوباره همون عادتهای غذایی دوران بلوغ در من ایجاد شد علاقه زیاد به شیرینی علاقه زیاد به غذا علاقه زیاد به شام بیرون خلاصه من دوباره شروع به تپل شدن کردم و بعد یک سال که از ازدواجم میگذشت حامله شدم
در این مرحله فرمول بعدی شروع به کار کرد باز هم من از مادر و عمه هام و اطرافیان شنیده بودم و همینطور نمونه هایی دیده بودم که خانمها حامله که میشن چاق میشن پس من هم که حامله شدم طبق دستورات ذهنیم عادتهای چاق کنندم بیشتر و بیشتر شد و من چاق و چاقتر شدم تا بچم بدنیا آمد
و من چون بچه شیر میدادم دوباره طبق فرمولهای که از قبل به ذهنم داده بودم طبق گفته های مامانم و اطرافیان زنها باید موقع شیر دادن زیاد بخورن تا شیر داشته باشن و من هم طبق دستور آنها خوردم و خوردم تا به وزن ۹۰ کیلو گرم رسیدم
من از سن ۱۸ سالگی تا الان که ۴۲ سالمه در گیر رژیم های مختلف بودم خوب هم وزن کم میکردم ولی هیچ وقت نتونستم نگهش دارم الان میفهمم که همش به این خاطر بوده که من روی باورهای ذهنی کار نکردم مشکل من باورهای چاق کننده و تصویر چاقی که از خودم تو ذهنم داشتم بوده
ذهنم همیشه تلاش میکرده که منو به اون تصویر چاق در ذهنم برسونه
الان میدونم که این جسم چاق نتیجه باورهای ذهنی و تصویر سازی ذهنی من بوده
و این طبیعیه که من نتونستم موفق بشم چون در مسیر اشتباه بودم
و این روند ادامه داشت تا اینکه من با روش استاد آشنا شدم و طی این مدت خیلی از عادتهای که این سالها با من بود داره کم رنگ و کم رنگتر میشه و این حالم و روز به روز بهتر و بهتر میکنه و امیدوارم و مطمئنم که به زودیه زود همه این عادتهای چاق کننده جاشو به عادتهای لاغر کننده میده اینو مطمئنم چون در مسیر درست قرار گرفتم
و به قول استاد این قانون ، مسیر درسته ، وقتی شما در مسیر درست قرار گرفتید با هر سرعتی ادامه بدی به مقصد میرسی
من آنقدر از این جمله استاد خوشم میاد که از صبح تا شب بارها با صدای بلند با لهجه و تاکید خود استاد این جمله رو تکرار میکنم جوری که پسرم میخنده اونم حفظش شده و با خنده این جمله رو با من تکرار میکنه
من عاشق این جملتون هستم استاد😍
امیدوارم همیشه شاد باشین و در مسیر متناسب شدن
سلام به دوستان خوبم و استاد عزیز
من به گفته ی مادرم از بچگی تپل بودم ولی برذگتر که شدم و موقع مدرسه رفتن متناسب بودم تا وقتی که به بلوغ رسیدم چاقی من از بلوغ شدت گرفت چاق و چاقتر شدم چون شنیده بودم که بلوغ باعث چاقی میشه اصلا احساس ضعف میکردم باید دائم غذا یا تنقلات میخوردم و بعد از ازدواج هم چون همسرم به چاقی بیشتر تشویقم میکرد و بیشتر وقتها رستوران میرفتیم و بیرون بودیم مقدار زیادی غذا میخوردم و اینکه از قبل هم شنیده بودم وهم دیده بودم که افراد بعد از ازدواج چاق میشن و این باورهای اشتباه باعث اضافه وزنم شد و حالا خدا رو شکر میکنم که در مسیر درست متناسب شدن هستم و دارم ذهنم رو به شکل درست تربیتش میکنم و میدونم که همه ی این ها بهانه ای بود تا ذهن من رو به چاقی قرار بگیره من خودم مسئول چاقیم هستم و خودم درستش میکنم.
چند وقتی میشه که با اشتیاق میرم پیاده روی و فایل هارو گوش میکنم سر حال و پر انرژی کارامو انجام میدم صبحانم رو زمانی میخورم که احساس گرسنگی کنم در این چند روز چندین بار وقتی کسی چیزی تعارف کرده اگه میل نداشتم به راحتی گفتم میل ندارم خیلی به غذا خوردن فکر نمیکنم واقعا چاقی به اون سختی چطور من انقدر چاق شدم و لاغری به این زیبایی و لذتبخشی که دارم تجربش میکنم خدایا شکرت استاد ممنونم ازتون
سلام وقت بخیر به لطف خدا جلسه پنجم لاغری با ذهن رو تونستم چندین بار گوش کنم وهر بار مطالب جدیدی پیداکنم که در شکل گیری بهتر رفتارها وعادتها درمسیر دوری از چاقی کمکم کندهمانطور که گفتید رفتار غذایی مامثل تنفس وکارهای دیگر بدن تحت کنترل ذهن ماست وجسم ما به خودی خود هیچ نقشی در اجرای فرمان ذهن ما ندارد اما بهم مرتبط هستندوباید باهم یکی باشندباید غذاهای مناسب ورفتار مناسب مورد پذیرش ذهن انتخاب شود در این قسمت جواب سوالمو گرفتم که حدو مرز سیری چیه متوجه شدم که افراد چاق سیر هستند اما هنوزعادت میل به خوردن را هم دارند اما افراد لاغر بیشتر وقتی گرسنه هستند میخورن واین یکی از عادتهای نادرست من هست اینکه از چه زمان وچطور چاق شدم قبلا گفتم بعداز اخرین فرزندم یعنی سومین فرزندنم شروع به اضافه وزن کردم از علتهاش میتونم یکی تنهابودنم بود ویکی مرخصی زایمان در خانه بودن چون برای فرزندان قبلی مرخصی نداشتم وبلافاصله سر کارم رفتم وفرصت بیکاری نداشتم یکی مرتب ناخنک زدن به همه چیز وشروع ریزه خواره از اینجا وخوردن زیاد انواع شربت الات وعرقیات شیرین به بهانه شیر دادن بهتر فکر کنم اول زمان شروع به زیاد کردن وزنم بود که شکل گرفتن این عادتهای غلط در ذهن به مرور زمان باعث خوردن بیشتر شیرینی ودیگر رفتارهای غذایی غلط شده باکمک خدا وراهنماییهای شماامیدوارم خیلی زودبتونم رفتارهای غذایی غلط روبیشتر شناسایی وبران ها غلبه کنم متشکرم ازاین همه انتقال انرژی مثبت وامید شما استاد گرامی درپناه خدا باشید
با سلام خدمت استاد و دوستان عزیز
من از بچگی تقریبا چاق بودم ولی نه خیلی بیشتر صورتم تپل بود واسه همین همه میگفتن ک چاقه و تپل و… و این باور در من شکل گرفت ک من چاقم و تپلم
تااینکه کم کم لاغر شدم و در دوران دبیرستانم خیلی لاغر تر شدم و چند سالی همهمینطور بودم هرچی فکر کردم ک چرا و چجور شد ک من اینقدر چاق شدم و الان ۲۰کیلو اضافه وزن دارم دلیل قاطعی رو پیدا نکردم
چون من از اول کم خوراک بودم و خیلی غذا نمیخوردم جوری ک همه میگفتن با باد هوا چاق میشی و ززندگی میکنی
تحرک خاصی هم نداشتم ک بگم یدفه ورزشو ول کردم یا کارم کمتر شده و باعث چاقیم شده
من تا سال اول دانشگاهم وزنم خیلی زیاد نبود در حد ۴تا۵کیلو اضافه وزن داشتم ولی الان در حدود ۳سال بعدش ۲۰کیلو اضافه وزن دارم
فکر ک کردم گفتمشاید بخاطر غذاهای دانشگاه بوده و اینکه بیشتر فست فودو تنقلات میخوردم
واینکه بیشتر وقتا نهارنمیخوردم و عصر میومدم خونه تلافی میکردم و بیش از اندازه غذا میخوردم
و اینکه تصادف کردم و چندماه استراحت مطلق شدم و دیگ کاملا بی تحرک بودم و هی هم میگفتن و میگفتم ک حالا چاق میشم و بیشتر بخودم تلقین میکردم ک حالا ک اینجوری شدم هی چاقو چاق تر میشم
و احساس میکنم از اون زمان سرعت چاق شدنم بیشتر شد و چون هی تاکید میکردم بخاطر تصادفم اینجوری شدمو اطرافیانمم هی میگفتن چقدر چاق شدی و هی باورم قوی تر میشد
و هرچی بیشتر میگفتن و من بیشتر باورکردم اشتهامم بیشتر شد منی ک خیلی غذا نمیخوردم و همش راجب کم غذاخوردنم با مامانم بحث داشتم الان خیلی بیشتر میخورم و هر وعده ی غذایی رو تا نهایت سیری غذا میخورم همینجور ک استاد گفتن انگار فرمولش تو ذهنم درست شده ک باعث میشه ادم بیشتر غذا بخوره و اینکه خیلی شیرینی میخوردم و بیشتر هم غذاهی سرد و فست فود و نوشابه
خیلی فکر کردم و فقط اینارو پیدا کردم دیگ تاچقدر خوب پیش رفتمو نمیدونم اینکه عوامل دیگ هم هستن و من پیدا نکردمو نمیدونم فقط میدونم ک من یه مدتی لاغر بودم و اندام خیلی خوبی هم داشتم بدون رژیم و ورزش خاصی و الانم میخوام به راحتی و با کمک ذهنم بتونم به وزن ایده آلم ک ۵۷هست برسم و با تمام وجودم این تصمیمو گرفتم و اول از خدا بعدم از استاد عزیزم کمک میخوام ک ان شاءالله بهش برسم
اینم بگم ک از وقتی این تصمیمو گرفتم باعث شده صبحادبرم پیاده روی و خیلی هم لذت میبرم با اینکه قبلا فکر کردن بهش اونم صبح زود برام سخت بود ولی الان نه شاید فرمولش تو ذهنم ساخته شد ک من تونستم اقدام کنم
امیدوارم ک همگی به وزن ایده الشون برسن
فقط استاد الان من یکم گیج شدم باید چیکار کنم؟؟
فقط طبق برنامتون تا اینجای کار عمل کردم و نمیدونم باید چطوری فرمول متناسب شدم رو بسازم؟؟
چطور بتونم به اندازه غذا بخورم؟؟چطور سر وقت غذا بخورم؟؟؟؟و کارهای دیگ و باورای دیگ رو چطور انجام بدم؟؟؟
طبق برنامتون پیش برم حله؟؟؟؟؟؟؟
چون فعلا فقط از برنامه رایگانتون میتونم استفاده کنم
ممنونم بابت همه ی کمک هاتون
در پناه خداوند شاد و سلامت و ثروتمند باشین
سلام به دوستان عزیزم و استاد گرامی
ماجرای چاقی من :
من از کودکی چاقی رو به یاد دارم و دقیقا از کی نمیدونم ولی همه جور عکس دارم متناسب چاق
من چاقی رو از پدرم و خانواده پدریم یاد گرفتم و از کودکی به علت شباهت ظاهری هم همه من رو با پدرم مقایسه میکردند
باور ها و حرف ها و صحبت های زیادی همیشه در خانواده ی ما در مورد چاقی وجود داشت و از همه مهمتر اینکع خیلی چاقی طبیعی جلوه داده شده و از طرفی مثل یک معضل وحشتناکی که نمیشه باهاش کنار اومد هم همش ازش صحبت کردیم و چون خانواده پزشک هستیم و میدونستیم خطرات رو همیشه خودمون و بقیه رو تحت فشار و سختی قرار دادیم
خانواده ی ما باورهایی اینچنین دارند :
سفر یعنی چاقی ( طوریکه اینقدرررر برای ما طبیعی هست که قبل از سفر رژیم میگیریم که حدالاقل خیلییی چاق نشیم و یکی دو کیلو چاق میشیم خوشحالیم که خیلی هم بد نبوده )
بلوغ = چاقی
کنکور = چاقی
درس خوندن و کشیک و خستگی کار = چاقی
ازدواج صد در صد چاقی که قبلش حتما وزن کم میکنیم
حاملگی و زایمان و شیردهی = چاقی
تعطیلات آخر هفته و رستوران و مهمونی = چاقی
استرس و اضطراب = چاقی
ناراحتی و سردرد = چاقی
عادت ماهانه و قبل از اون = چاقی
داروها = چاقی
سن بالای ٣٠ = چاقی
تمام اینها باعث شده که من خودم رو یادم میارم در این شرایط ها همیشه تا مرز خفگی غذا خوردم و سریعا عادات غذاییم عوض شده و به دفعات و زیاد غذا خوردم در صورتیکه از اون شرایط خارج شدم خیلی طبیعی و عالی عمل کردم که این باعث شده همیشه مثل یویو باشم و اضافه وزن پیدا کنم و کم کنم و در نهایت از کودکی تا به امروزم خیلی روند بالا رونده داشتم
سلام به همه ی دوستان
درموردجلسه پنجم و داستان چاقی همونطور که قبلا نوشتم من تا زمانی که ازدواج کردم خیلی متناسب بودم ولی بعداز ازدواج وباوراین حرف که با ازدواج ادم چاق میشه روندچاقی من شروع شد و وقتی باردارشدم این روندسرعت بیشتری به خودش گرفت واطرافیانم مرتب می گفتن طبیعی هست که این موقع غذای بیشتری بخوری که به رشد بچه کمک کنی ومن با اینکه سختم بود وبعضی وقتا بهم فشار میومد بازهم غذای زیادی می خوردم و درواقع به چاقی بیشتر خودم کمک می کردم. در بارداری دوم که سنم بالاتر رفته بود اضافه وزنم خیلی بیشتر شد.وبعداز زایمان به سختی تونستم مقداری از این اضافه وزن را کم کنم.
باوربعدی من همین بالا رفتن سن خانم ها بود که اونم توی ذهنم به یه باور قوی تبدیل شده بود ونمونه ها رو که در اطرافیانم می دیدم بیشتر بهش فکر می کردم و در ذهن خودم بهش رسیده بودم کم کاری تیروئیدهم اضافه شد و فکر می کردم هرکی کم کاری داشته باشه اضافه وزن پیدا می کنه
الان که دقت می کنم می بینم ریشه چاقی من بیشتر به خاطر باورم از حرفایی هست که شنیده و نمونه هاشو دیده بودم واینو توی ذهنم به خوبی پذیرفتم پس الانم می تونم که باور لاغرشدن با همین ذهن رو بپذیرم و در راه لاغرشدن ازش استفاده کنم به امید خدا وراهنمایی شما استادعزیز
و اما جلسه پنجم من دقیقا یادم نیست چجوری شروع شد ولی میدونم از بس چیزی نمیخوردم و دیگران هم به کادرم غر میزدن برام شربت های اشتها اور و…تقویتی خیلی گرئن میخریدن تا شاید من غذا خور بشم…و یه مسئله که خیلی مهم بود خوردن شیرینی توی خونه ما خیلی عادی و روتین بود یعنی حتما باید خوراکی های شیرین هر روزمیهوردی و تصلا برای من وظیفه شده بود…و کم کم من باور کردم وبهد هم عادت جوری که بعضی وقتا حال خودمم بد میشد از این همه.وابسته بودن به کاکائو شیرینی همین الانم همینجورم…با دیدینش اصلا کنترل از دست میدم..باور بعدی چاقی بعد ازداوج بود شنیده بودم و چاق شدم و باور بعدی چاقی بعد زایمان ….من حتی چون مادرم ویار شدید داشت باور داشتم که خودمم همینجور میشم وواقعا ویار خیلی بدی تو بارداری.گرفتم
سلام استاد نظرات قبلی من که تمرین ها بود ثبت نشده
سلام استاد گرامی
در جلسه پنجم باید داستان چاقیمون رو بنویسیم و من انقدر داستانم عادی هست برام که فکر می کنم اصلا گفتنی نیست انقدر که نهادینه شده در من
من از وقتی خودمو شناختم چاق بودم و از قبلش هم اطرافیان گفتن کودک تپلی بودم
وقتی دبستانی بودم همیشه اطرافیان لپ هامو می کشیدن یا گازم می گرفتن و چاقی من براشون بامزه بود.
حالا که فکر می کنم،حس می کنم انقدر بهم گفتن نخور نخور ولی جلوی خودم میخوردن که من هم عادت کردم
یادمه سالها پیش یه دوستی داشتم که رژیم گرفته بود و لاغر شده بود و ازش علت تغییرش رو پرسیدم،گفت دختر عموم بهم گفته خرس و من هم ناارحت شدم و به خودم اومدم،بگذریم از اینکه هنوزم چاقی همراهشه، اینو که گفت من گفتم شنیدن این حرفا برای من عادیه انقدر که اسممو با لقب کپلو و تپلی صدا زدن،
که البته اونا از روی محبت میخواستن مثلا یه بچه رو ناز کنن با این حرفا ولی غافل از اینکه اینا زمینه عادی سازی چاقی بوده برای من
من همیشه اطرافم آدمای چاق دیدم و خودم جزوشون بودم ولی من از همه چاق تر بودم همیشه شاید صدها بار تلاش کردم و نتایجی گرفتم اما…
و هزاران بار توی ذهنم برنامه ها ریختم برای لاغری که اکثراشون موکول می شدن به روزای آینده مثل همون شنبه معروف یا تاریخ های خاص یا تعداد روزهای معین شده که همیشه خراب شده چون نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم
ازدواج و خوردن غذاهای جدید در شهر همسر و مهمونی ها و خیلی چیزهای دیگه
اما من همیشه ی همیشه خودمو مقصر می دونستم که میدونم وضعیت چاقیم به چه صورت داره حاد میشه و نمیتونستم جلوشو بگیرم
در مورد حد سیری من هم مثل شما نداشتم،یعنی داشتم ولی اهمیت نمیدادم و حدم رو تا مرض خفگی میدونستم یادمه بارها مامانم بهم گفته بود که تو به معدت نگاه نمیکنی که کی سیر میشه بلکه به دیس غذا نگاه میکنی که کی خالیش کنی و راست هم می گفت اما من سعی در انکارش داشتم
چون یه عمه ای دارم که اون همیشه می گفت انقدر خوردم که اگه دهنمو وا کنم می بینین تا کجا پر شده
این حرفا عادی بوده همیشه واسم و ازش رد می شدم، همه چاق بودن و عادی بودن این چیزا از هرچیزی بیشتر نمود میکرد
خوردنهای یواشکی
جمع های دخترونه ای که خونه داشتیم و نیمه شبا که کل شهر خواب بودن تازه وامیستادم پلو یا خوراک میپختم و می خوردیم و باز هم من بیشتر از بقیه.
من همیشه با حالت خفگی بعدازظهرها استراحت میکردم و چند ساعت بعد سراغ گاز و یخچال میرفتم چون حس خفگیم برطرف شده بود و حالا حس سیری داشتم ولی دلم می خواست بخورم و یه چیزی میخوردم
جوری بود که توی خونه همه می دونستن اگه غذایی خورده شده و نیست من خوردم
و چه زجر آور بود گاهی که من نمیخوردم اما بقیه بخاطر سابقه خرابم فکر میکردن من خوردم و هرچی می گفتم نخوردم باور نمی کردن.
نمیتونم شخص خاصی رو نام ببرم برای رفتارهای چاقیم چون همه یه جورایی نقش داشتن
من با وزن بالا باردار شدم و طبق گفته شما یه بچه ضعیف به دنیا آوردم با وزن دو کیلو و چهارصد.
مثال سمپاشی میوه که گفتین رو خیلی دوست داشتم، درسته باید از ریشه مشکل رو حل کنم و در این مثال هربار رژیم حکم میوه ای رو داشته که من بهش سم میزدم و بازم هم درختم آفت زده بوده
————————
و باید کارخانه بدنم رو به نحو احسن مدیریت کنم که بتونم نتایج خوبی هم بگیرم از این مدیریت صحیح
سلام به همگی
من از کودکی چاق بودم البته در خیلی زمانها که میبینم اضافه وزن نداشتم ولی همیشه در گوشم خوانده میشه که من شبیه پدرم هستم و چاق هستم چون پدرم هم فرد چاقی بوده همیشه و هر زمان که وزن کم کرده با کنترل و نظارت مادرم بوده و همیشه این تلقین در خانواده ما وجود داشت که منم همینطور هستم و نیاز به کنترل زیاد دارم
در زمان بلوغ و در زمان کنکور به علت باورهای غلط دوباره چاق تر شدم و از همون دوران به علت وزنم خودم رو در هیچ زمینه ی ورزشی شرکت ندادم و همه میگفتن نمیتونی و به همین صورت ادامه داشت تا درشرایط های مختلف مثل بعد از ورزش بعد از خستگی و کار و بعد از ازدواج خیلی چاق تر شدم و مخصوصا فرمول اشتباه اینکه من اگه کنترل روم نباشه نمیتونم متعادل رفتار کنم و بعد از همه ی این شرایط حتما انسان چاق میشه باعث رفتار اشتباه من شد جالبه که من با تفکر و گوش دادن به فایلی در رابطه با الگو برداری اشتباه دیدم من در بقیه جنبه های زندگیم هم همیشه پرو پدرم بودم و دقیقااااا تمام اون کارها رو الگو برداری کردم در صورتیکه من کاملا فرد متفاوتی هستم ولی سالها باور اشتباه کردم که منجر به موفق نشدن در کارهام شده بود چون به تناقض میرسیدم و الان قضیه وزنم همینه الگو برداری اشتباه که غذا رو تا مرز خفگی میخوردم اصلا احساس گرسنگی نداشتم من از فکر اینکه خانوادم در خونه کنترل روی کم خوردنم داشتن در مدرسه و یا جایی ناهار و شام میخوردم و در خانه اعلام نمیکردم و باعث میشد چند نوبت غذا بخورم و خیلی ریزه خواری تند خوردن یواشکی خوردن و هزاران هزار فرمول اشتباه در این سالها در من شکل گرفته
سلام استاد عزیز
در خصوص ریشه یابی چاقی خودم باید بگم چاقی بدن من از سوم راهنمایی یا همون بلوغم اتفاق افتاد که شروع کردم به خوابیدن های زیاد و طولانی مدت و چون فکر میکردم پدرم هم به خاطر همین زیاد خوابیدن ها و کم تحرکی چاق شده منم چاق میشم و از طرفی از همه شنیده بودم که در زمان بلوغ دختران رشد عرضی استخوان ها و در نهایت چاق شدن اتفاق میفته ،بنابراین زمانی که به سن بلوغ رسیدم منتظر رشد عرضی استخونام بودم که طبیعتا این اتفاقم افتاد و در ادامه باید بگم که بعد از ازدواجم به خاطر شنیدن این که بعد ازدواج هم چاق میشی بدن من هم شروع به چاقی کرد که نتیجه شد الان من .
ولی برای چاقی ذهنم باید بگم برمیگرده به کلاس سوم دبستان که اونقدر لاغر بودم که دچار سوء تغذیه شدم و از طرفی درد خودم به خاطر پوکی استخون پام و از طرفی ناراحتی مامانم رو به خاطر مشکل و لاغری اندامم دیدم ،چاقی شده بود آرزوم تا مامانمو دیگه ناراحت نبینم و اینکه مامانم مدام غذا میداد من بخورم تا مریضیم خوب شه،به نظرم این شروع چاقی ذهنم بود.
از عادت هایی که به واسطه ذهنم در من شکل گرفته باید ریزه خواری و مدام خوردن رو بیان کنم که البته تو خانواده ما مصرف تتقلات و ریزه خواری کاملا عادیه ولی فقط من و پدرم چاق هستیم که البته فکر میکنم من مدل چاقیم و حتی دلیل چاقیم که همون ریزه خواریه مثل پدرم هست.
ممنون از راهنمایی و کمکتون♦️
سلام به دوستان و استاد عزیزم
در ارتباط با تمرین این جلسه خیلی فکر کردم ، و عکس های دوران بچکیم که نگاه کردم چاق نسیتم یا حتی نوجوانی ………. و لی تا این جایی که یادم میاد همیشه دلم میخواست لاعرتر بشم با این که خوذم می دونستم اندام متناسب هست و اکثرا هم می گفتن بهم ولی شاید از همون نوجوانی ، چون دخترداییم اینا لاغرتر از من بودن و بقیه می گفتن نه این لباس اندازره تو نمیشه فلان …… و زیاد از این حرف ها مقایسه ها زیاد بود همیشه دلم می خواست لاغرتر باشم …….. و همیشه هم ورزش می کردم البته وقف هایی بینش افتاده همیشه چون مدرسه می رفتم و بعدشم دانشگگاه ……عکس های دانشگاهم دوره لیسانس که نگاه کردم چاق نیستم ………. اما شاید بعد از دوران ارشد یعنی توی این چند سال اخیر …… ی خیلی این قضیه چاق لاغری برام پر رنگ تر شد …… و هی دوست داشتم لاغر تر بشم ….. و دائما هم وزنم بین شاید 54 تا 56 58 اینا متغییر بوده …… تا این که وارد رشته بدن سازی شدم که اولش هم خیلی عالی نتیجه گرفتم و هر که می دیدم می گفت چقدر لاغر شدی .. چقدر خوب شدی……. ولی نمی دونم دقیقا چه اتفاقی افتتاد که شنیدم یا جایی دیدم که بدنسازی باعث ایجاد چاقی و حجم میشه و خوب کم کم این باور کردم وشاید تغییراتی توی خوردنک ایجاد شد……. یادم قبلا هیچ وقت نمی توانستم غدام کامل بخورم ولی نمی دونم از کی دقیقا این روند تغییر کرد ….. و دیگه الان غذام کامل می خورم …… یا حتی بعضی وقت ها با این که گرسنه نبودم ولی الکی خوردم …… شاید زیاد نخوردم ولی خوردم …… یا بعضی وقت ها که حوصلم سر رفته احساس کردم باید یک چیزی بخورم ……… شاید همیشه اینجوری نباشم و لی خوب فکر می کنم کم کم شاید اگر ادامه میدادم همیشگی میشد …… یعنی کم کم داشتم مثل ادم ها چاق رفتار می کردم ….. و شاید علت این 3،4 کیلو اضافه وزنم دلیلش این باشه …….. چون تا الان چیز دیگه ای پیدا نگردم ……… چون جز هیچ کدوم از ان دست هایی که گفتید نبودم …… و یک سوال این که : شما گفته این که اگر کسی لاغره و بخواد چاق بشه نمی توانه بگخ من مثلا می خوام 4 کیلو چاق بشم ……. در مورد چاقی هم همین طوره ؟؟؟؟؟ یعنی ما نمی توانیم بگیم می خوام 4 کیلو لاغر بشم ؟ چون من دوست ندارم خیلی هم دیگه لاغر استخوانی باشم …….. و یک سوال دیگه این که اگر نمیشه پس علت این همه اختلاف در اندام ادم ها چیه ؟ مثلا ان کسی که خیلی اندام متناسبی داره ؟ و همه چیز در اندامش زیبا و به اندازش ؟ تفاوت این ادم با ادم ها ی لاغر یا چاق چیه ؟؟؟
ممنونم از پاسخ دهی و وقتی که می ذارین …….
سلام دوست گرامی
خیلی خوشحالم که انقدر عالی و با اشتیاق داری ادامه میدی
اختلاف بین آدمها در هرجنبه از زندگی وجود دارد
دو فرد در یک رشته دانشگاهی دو نتیجه متفاوت میگیرند
دو نفر در یک شغل دو نتیجه متفاوت کسب میکنند
دو شخص در یک خانواده دو زندگی متفاوت دارند
این اختلاف بین انسانها به دلیل تفاوت در جسم یا استعداد آنها نیست بلکه فقط تفاوت در محتوای ذهنی آنهاست
در مورد چاق و لاغری هم دقیقا به همین شکل است
دوره آموزشی رو به شکل عالی دنبال کنید به لطف خدا نتیجه عالی میگیرید
ممنونم استاد… استاد فایل بخش دوم برای من باز نمیشه ، و با گوشی لب تاب امتحان کردم نه باز میشه نه دانلود..
سلام دوست گرامی
لینک فایل بخش دوم اصلاح شد و قابل استفاده است
مرسی اطلاع دادید
سلام به همه ی دوستانم و استاد عزیزم
تمرین : بر اساس پذیرش اضافه وزن، چه عادت هایی در شما ایجاد شده؟
سوالی که بخشی از راهکار و جواب رو در خودش داره (پذیرش اضافه وزن) درواقع باعث شده که ذهن برای چاق کردن ما دست به کار بشه..
اولین عادت پُرخوری : چرخه ای که وقتی مهمانی میرفتم شروع میشد از خودم احساس بدی داشتم، وقتی میدیدم لباس های من بیشتر شبیه پیرهاست تا هم سن و سال های خودم و در نتیجه منم کنار اونها میشستم با اینکه دلم پر میکشید که برم وسط و برقصم. باعث میشد پرخوری کنم و حرص چاق بودنم رو با غذای زیاد خوردن خالی کنم.
بداخلاقی : شاید تعجب کنید اما من اگر غذای مورد علاقه ام نبود حسابی بداخلاقی میکردم.
باور کرده بودم که به این دنیا اومدم تا فقط غذا بخورم و در فکرم این بود که کاش دنیایی وجود داشت که من تو اون، یک روز کامل فقط غذاهایی که دوست دارم بخورم خیلی زیاد و روز بعد انقدر ورزش کنم که همه اش آب بشه بره و همیشه متناسب باشم.
وقتی رژیم میگرفتم هدفم این بود : میخوام انقدر لاغر بشم که بتونم با خیال راحت، 5 تا جعبه پیتزا بخورم 😁
با اینکه زیاد غذا میخوردم ولی نمیدونم چرا همیشه حسرت بیشتر خوردنش رو داشتم 🤔🤨
عادت بی تحرکی: میگفتم خوب من چاقم دیگه چه تحرکی بکنم اخه 🤦🏻♀️
یک باور غلط دیگه که داشتم، لاغری رو هزارسال از خود دور میدیدم و میگفتم لاغری برای پولدارا ست نمیدونم چرا ولی این فکرو داشتم.
اعتماد به نفس کم هم باعث میشد بیشتر غذا مصرف کنم
شبیه چه کسانی هستید؟
مادربزرگم و پدرم عادت دارند برنج رو با نون، آش با نون، خلاصه نون با نون 🤣 و همه چیز رو با نون بخورند منم گاهی از آنها تقلید میکردم تا حد خفگی میخوردم..
برادرم عادت داشت بعد از غذا بره سرگاز و غذا بخوره باز من این عادت رو نداشتم اما از بس به من نسبت دادن که این کارو میکنی من دیدم حالا که متهم شدم بذار حداقل انجامش بدم خوب 😂 و به پیروی از برادر سر گاز میرفتم و مشغول خوردن میشدم.
پدرم میگفت بهشت جاییه که نوشابه هم باشه و منم عاشق بهشت، هر وعده نوشابه میخوردم.
عادته حالا که تعارف کرده بخور، بزرگترت میگه بخور تو به حرفش گوش بده، ناراحت میشه. و….
خوب ناراحت بشه من چرا باید به خاطر ناراحت نشدن یک نفر به خودم و بدنم ضربه بزنم؟؟؟؟ ولی زدم و جسم عزیزم رو چاق کردم..
عادته حالا مهمونی دعوت شدیم باید بخوریم، مگه سالی چند بار ما دعوت میشیم؟ ما که هرروز کباب نمیخوریم. و.. هزار توجیه و بهانه برای زیاده روی در خوردن.
چرا و از چه زمانی اضافه وزنت شروع شده؟
از زمانی که باور کردم حرف های دیگران زندگی من را میسازند.
البته امروز به این باور مزخرف میخندم.
از زمان دبستان شروع شد و ادامه دار بود تا قبل از مرداد 97 یعنی آشنایی با لاغری با ذهن 😍☺️
هر حرفی هم که مردم میزنند، ارثیه، بعد از بلوغ چاق میشن دخترا، کنکور باعث میشه چاق بشی و هزاران حرف چرت و پرت که متناسب ها باور نمیکنند..
سلام به استاد عزیز و همه دوستان
در مورد تمرین این جلسه وقتی برمیگردم به عقب همونطور که تو داستان چاقی گفتم
من از بچگی توپول بودم ولی چاق نبودم و تقریبا همیشه تو یه رنج وزنی بودم حالا یکم بالا و پایین می اومد
و تو خانواده ای به دنیا اومدم که مادرم اضافه وزن داشت و داره و علاقه به توپول بودن داره جوری که من که الان حدود 10 کیلو اضافه وزن دارم و قبول داره و
وقتی قبلا لاغر میشدم و دوست نداشت و دغدغه اصلیش غذا درست کردن و خوردنه و همیشه تشویق به خوردن میکنه و از این لحاظ معروفه تو خانواده و فامیل .
و طبیعتا من که تو این خانواده بزرگ شدم و بچگی بیشتر تحت تربیت مامانم بودم حتما این طرز فکر و به من هم منتقل کرده و شدن فرمول های ذهنی من و
و این روند کم کم و ذره ذره بیشتر خودشو تو فکر و جسمم نشون داد
و چون من شباهت ظاهری بیشتری با مامانم دارم و از بچگی هم همه میگفتن و این فرمول ارثی بودنم تو ذهنم ثبت شد
و یه دلیل محکم برای مغز تا باعث ایجاد رفتار ها و عادت های افراد چاق تو من بشه .
سلام به دوستان گلم واستاد عزیز . من از وقتی خودم و شناختم نسبت به هم سن و سال هام توپول بودم و همیشه مورد تمسخر همه قرار میگرفتم کودکی و نوجوانی هم به همین منوال گذشت تا ازدواج کردم ولی اینبار خیلی بیشتر از همیشه هیکلم آزارم میداد چند بار اقدام به رژیم های سخت کردم تا خیلی خوب هم جواب میگرفتم ولی به قول استاد نهایتا تا دوماه بیشتر نمیتونستم رژیم و نگه دارم الان روند چاق شدنم خیلی کمتر از نوجوانیمه روی هم رفته 20 کیلو اضافه وزن دارم تا به وزن ایده ال برسم ولی نمیدونم چرا توی ذهنم عذابش اندازه 80 کیلو سنگینی میکنه استاد سنگینی ذهنم بیشتر اذیتم میکنه اگر میشه پاسخ مو بدید ببینم راه حلی برای این مشکل هست یا نه خودم فکر میکنم به خاطر اینه که از بچگیم همیشه چاق بودم روی ذهنم هم تاثیر گذاشته
سلام دوست گرامی
بهترین پیشنهاد اینه که ادامه فایل های آموزشی رو با دقت و اشتیاق ادامه بدید
و از دوره آموزشی استفاده کنید
به نام خداوند پیونددهنده ی قلبها .سلام خدمت استادارجمندودوستان لاغری باذهن تمرین این جلسه ازچه زمانی اضافه وزن پیداکردین.من بعد ازدواج باردارشدم ومادرم واطرافیانم می گفتن تو باید دوبرابر غذا بخوری چون شما دونفرهستین وباید بچه رشت کنه وریشه ی چاقی من از این جا شکل گرفت وبا هر بار باردارشذن وزنم بالا می رفت دلیل دوم خوردن قرصهای ضد بارداری چون شنیده بودم که می گفتند این قرصها هورمونی است وچاق کننده است.دلیل سوم مادرم چاق بود می گفتند توبه مادرت رفتی .ودلیل چها رم دور همیها بود هر جمعه خونه پدری که تقریبا دویست کیلو متر فاصله داشت می رفتیم وهمه خواهر وبرادرا ونوها خونه پدرم جمع می شدند وآنروز پدر خدابیا مرزم گوسفند می کوشت وکباب می کرد .وچه روزهای خوشی بود .یادش بخیر.وهرروز فایلها راگوش می دهم وسعی می کنم تمرینا ت را انجام بدم.
سلام
همانطور که قبلا هم گفتم من تا سال ۹۰ با اینکه دو زایمان پشت سر هم داشتم ولی طی شش ماه اول بعد زایمان به حالت طبیعی و قبل بارداری رسیدم.
دلیل و ریشه چاقی من یکی حرفهای مردم بود که مدام میگفتند: “قرص ضدبارداری چاق میکنه مصرف نکن” ، ” اگر ورزش رها کنی چاقتر میشی”، “مادرت چاق تو هم به اون میری و چاق میشی” و یک دلیل دیگه این بود که از سال ۹۰ که دانشگاه رفتم در مسیر بازگشت که پیاده می اومدم قنادی بود و من هم کهکعلاقه به شیرینی داشتم بیشتر مواقع میخریدم و میخوردم.
یه سوال استاد. میگم اگه در طول روز مدام باخودمون تکرار کنیم که “من به اندازه موادغذایی مصرف میکنم، سر سفره از غذا خوردن لذت میبرم و قبل سیر شدن دست از خوردن میکشم، چربیهای اضافی بدنم در حفظ زیبایی رها و حذف میشه” تاثیری در لاغری با ذهن داره؟؟؟ لطفا پاسخ بدهید. با تشکر
من از نوجوانی کم کم چاق شدم. گاهی سالها ثابت بودم و گاهی اضافه وزن شدید داشتم اما کلا مدام داره زیاد میشه. اولین دلیل این باور بود که من از مزه ها لذت میبرم و معده ام بزرگ شده و بعد از اون ازدواج و بارداری .
اولین باری که من چاق شدم موقع کنکور بود که یکدفعه از وزن حدود ۵٧ رسیدم به ٧٢، یک سری سال آخر دانشگاه که یکدفعه ۴ یا ۵ کیلو چاق شدم، بعد موقع تغییر محل کارم که احتمالا باعث شد عادت غذاییم عوض بشه و کمتر ورزش کنم و یه سری هم به خاطر مهاجرت. سری آخر هم به خاطر یک امتحان مهم که توی یک ماه ٨ کیلو اظافه کردم. فکر میکنم ذهنم یاد گرفته که موقع استرس نیاز به انرژی بیشتری داره و از طرفی به خودم هم اجازه میدم که موقع استرس بیشتر مواد غذایی استفاده کنم و از همه بدتر شیرینی و شکلات و برنج. وقتی توی شرایط استرسزا نیستم اینقدر واسم راحته که مواد غذایی چاق کننده رو استفاده نکنم ولی توی شرایط استرسزا انگار که نمیخوام جلوی خودم رو بگیرم و هی به خودم میگم حالا این یه دوره کوتاهه و بی خیال. ولی خوب بعدش کلی طول میکشه که به وزن قبلیم برگردم. و مرتب توی زندگی ادم استرس جدید پیش میاد. البته چون ادم خیلی فعال و ورزشکاری هستم توی شرایط امتحان که مجبورم بیشتر توی خونه بشینم و درس بخونم و معمولا ورزشم رو قطع میکنم یکدفعه چند کیلو ناقابل به وزنم اظافه میشه. فکر میکنم که باید یاد بگیرم با استرس یه جور دیگه مقابله کنم چون خوردن واسه من به عنوان کاهش استرس عمل میکنه ولی خوب خیلی موضعی و کوتاه مدت و اونقدرا کار موثری برای کاهش استرس نیست.
باسلام و احترام خدمت شما استاد ارجمند و گرامی
من طی سه دوره اضافه وزن داشتم ابتدا در کودکی که علت آن فکر می کنم یادگیری و عادات اشتباه خانواده بود
سری دوم بعداز ازدواج بود که من هم شنیده بودم که بعداز ازدواج همه چاق میشوند، البته من برای مراسم ازدواج کاملا به وزن ایده آل رسیده بودم، اما میگفتم من باید خوب لاغر شوم چون باور داشتم بعداز ازدواج چاق میشوم، حداقل مقداری کم شده باشم که بعد که وزنم زیاد شد بیش از حد بالا نره…. یکی دیگه از علتهایی چاق شدنم بعداز ازدواج فست فود و چیپس و پفک خوردن زیادم بود…. و مرحله آخر چاقی ام دوران بارداری بود که علتش باور اشتباهم بود و اینکه در این دوران هرچی غذا بخوری اشکالی نداره….. به نظر شما علت اصلی کدام هست؟
سلام دوست گرامی
به شما تبریک میگم که انقدر عالی داری مراحل یادگیری رو طی میکنید و تمرینات رو انجام میدید
باور اصلی و فرعی نداریم
همه باورها به اضافه وزن کمک کردند حالا ممکنه نقش یکی بیشتر از دیگری باشه ولی به این شکل نیست که بتونیم به باور اصلی و فرعی تقسیم کنیم
مهم اینه که شما الان داری باورهای صحیح در ذهنت می سازی و همانطور که قبلا باورهای اشتباه عمل کردند و اضافه وزن رو به ارمغان آوردند الان هم باورهای صحیح عمل میکنند و تناسب رو برای شما به ارمغان می یارند
با همین احساس و اشتیاق عالی ادامه بدید
منتظر خوندن تمرینات شما هستیم
با سلام خدمت استاد و تمام دوستان
من بعد از ازدواج چاق شدم و مثل خیلی از خانمهای دیگه که شنیده بودم بعد ازدواج ادم چاق میشه
و ترس از چاق شدن و چاقتر شدن
تنها علتهای چاقی من همین هستند چون من ادم پرخور و اهل شیرینی و کیک ….اصلا نیستم
هر چی فکر میکنم هیچ علت دیگه ای برای چاقی من وجود نداره با اینکه من مقصر چاقی خودم هستم و خودم باعث چاقی خودم هستم فقط با باور شنیده های اشتباه و دیدن مستندات من چاق شدم
سلام خدمت استاد گرامی
من دقیقا بعده ازدواجم هر روز شاهده تپل تر شدنم بودم.و ۲ سالی هست ک اضافه وزن دارم.البته من چاق نیستم هیکلم پر هست و فقط شکم و پهلو دارم.
منشا چاقی من دقیقا افکار اشتباه بود ک همه میگفتن بعده ازدواج چاق میشی و تو اطرافیانم ب عینه دیده بودم و خودم انگاری منتظر چاقی بودم بعده ازدواج.
ب این باور اشتباه رسیده بودم ک بعده ازدواج اضافه وزن پیدا میکنم و همینطورم شد.
مورد دیگه اینه ک من موقع غذا خوردن در حد خفه شدن ک شما فرمودید غذا میخوردم یعنی معنی سیری برابر با خفه شدن بود
این عادت اشتباه ب همراه اون افکار و باور اشتباه منشا چاقی من هست
سلام استاد.
ریشه چاقی من از اونجایی هست که لاغر بودم و باید میخوردم تا جون بگیرم و یادم میاد مامانم همیشه رژیم داشت و چاق بود و ناراضی از هیکلش. من غذای زیادی نمیخورم عادی میخورم اما فک میکنم هرچی میخورم اگه بعدش ورزش نکنم چاق میشم. و اصلا عادی نیست نمیشه همیشه ورزش کرد. این طرز فکر فک کنم منو چاق نگه داشته که هر غذایی مساوی چاقی
سلام بر استاد گرامی و اهالی سرزمین لاغری
دو روز پیش موقع ناهار یک دفعه احساس سیری به من رخ داد چیزی که چندین سال بود تجربه نکرده بودم با اینکه یک قاشق مانده بود اصلا نتوانستم بخورم و برام خیلی خوشایند بود وهر لحظه که یادم میاید احساس شعف خاصی دارم وشوق و ذوق من برای لاغری چند برابر شده و امروز شام میل نداشتم وباز امیدوارتر شدم که ان شا الله ذهنم فرمولها را یه کمی تغییر داده
چون سابقه ندارد من شام نخورم حتی اگر گرسنه نبودم مثل انجام وظیفه بود باید می خوردم .
پس دوباره تکرار می کنم من لیاقت متناسب بودن را دارم .من لیاقت لاغر بودن را دارم .
باز از شما استاد گرامی کمال تشکر رادارم .
سلام استاد
ریشه چاقی من مربوط به حرفای اطرافیانم درمورد چاق شدن وبه قول اونا رو اومدن بعد از ازدواجه
هر کسی که لاغر بود .میگفتن ازدواج کنه خوب میشه
این حرفا بارها وبارها درمن مکررشنیده میشد بدتر اینکه نمونه های عینی اون رو میدیدم که این افکار رو به باور قوی درمن تبدیل کرده ووقتی من دراون موقیعت قرار گرفتم چاق شدم
ریشه چاقی من دراضافه وزن بعد از بارداری ودیدن نمونه های عینی مثل باور قبلی بود
ریشه چاقی من درحرفای اشتباهی بود که میگفتن
اخی طرف لاغر شده بعد ازدواجش لابد خیلی سختی میکشه در زندگیش
ومن چون خیلی تحت تاثیر حرفای مردم بودم بااینکه شرایط زندگی مشترکم دلخواهم نبود ولی برا اینکه یه موقه مردم نگن لابد زندگیش اونجوری که میخواد نیست
لابد شوهرش بده که اونم لاغر شده
لابد دستشون تنگه .
هیچی گیرشون نمیاد بخورن که لاغر شده
اصلا اینقد مقاومت داشتم که ذره ای وزنم کم نشه که نگو
خودم الان از این افکار پوچ خنده ام میگیره که واقعن من چیا رو به خورد ذهن م دادم تا اینم بشه نتیجه اش
امروز داشتم یه کلیپ از استاد عباس منش میدیدم
میگفت واسه دل خودتون زندگی کنید.هیچ وقت هیچ کس نتونسته
جوری زندگی کنه که بتونه همه رو راصی کنه از خودش
خیلی از بلاهایی که سرمون میاد تو زندگی به خاطر این یه جمله اس
وای حالا مردم چی میگننن!!!!!!!!
زندگی وقتی زیباس که واسه دل خودمون زندگی کنیم
نگاه کن به دلت ببین چی بهت میگه
چجور راحتی .همونجور زندگی کن
امیدوارم لاغری خواسته حقیقی دل خودت باشه
ن خواسته دل مردم
خود .خود .خودت
سلام استاد عزیز خسته نباشید
من تمرین هایی که دادید همه رو در هر قسمت انجام میدم. همین یک هفته احساس میکنم که سبک شدم خیلی حس خوبی بهم دست میده. ولی یک مشکل برام پیش اومده یا شایدم من اینطور فکر میکنم. اشتهام به طور وحشتناکی کم شده یعنی صبحونه که اصلا شاید نخورم شام هم همینطور. دیگه نسبت به مواد غذایی طمع ندارم و ظهرها هم به زووور اگه بتونم 3-4 قاشق برنج بخورم. اصلا جلوی خوردنمو هم نمیگییرم که یک موقع احساس رژیم بهم دست نده. چطور الان میلم به غذا اینقد سریع کاهش پیدا کرده پس قبلا چطور اووون همه غذا میخوردم. میترسم که این حس گذارا باشه دوباره پرخوری به سراغم بیاد خداکنه همیشه همینجوری بمونم. نسبت به شیرینی هم دیگه علاقه خاصی ندارم. مگه میشه توی یک هفته اینقد اشتهام کم شده باشه یا دارم خودمو گول میزنم نمیدونم چرا هیچ غذایی رو دوست ندارم دیگه به طرزی که حالت تهوع میگیرم… دلیلش چی میتونه باشه !!!!
سلام دوست گرامی
وقت عالی بخیر
قبلا درباره اشتباه صحبت کردم
چیزی در جسم ما بعنوان اشتها وجود نداره
مصلا غده ای به اسم اشتها وجود نداره که مسئول میزان خوردن ما باشه
اشتها یک واکنش جسمی به فرمولهای ذهنی است
الان که شما تغییر در میزان خوردنت ایجاد شده بخاطر آگاهی جدید است که داری به ذهنت میدی و این آگاهی داره تاثیر میذاره و روند واکنش های جسمی شما رو تغییر میده
بنابراین فکر نکنید گذراست
تا وقتی که بخوای در این شرایط باشی به راحتی میتونی باشی و کلمه اشتها رو فراموش کن
میل دارم، میل ندارم
این جلمه رو جایگزین کلمه تحریک کننده اشتها میاد
حتما در این باره یک فایل آموزشی به دوره پیشرفته اضافه میکنم
مطمئنا مورد استفاده خواهد بود
سلام استاد
اگه لطف کنید اون فایل رو به دوره رایگانم اضافه کنید
اخه خیلی ها هستن
قدرت خرید دوره تون رو ندارت ودلشون به همین دوره رایگلنتون خوشه
حالا که این ایده از خوندن پیامای افراد در دوره رایگلنتون به ذهنتون رسیده
چی میشه اگه اونو به دوره رایگان اضافه کنید
مرسی پیشاپیش از لطفتون
سلام خدمت استاد ودوستان
امروز هم فایل پنجم رو بعدازچندبارگوش دادن به پایان رساندم بخش دومش خیلی عالی بود خیلی ماهرانه مثال زدین متشکرم
استاد من بچه دهات هستم یادم میاد اونوقتا که پدربزرگم درحیات بود همیشه حرف از خیلی غذاخوردن میزدکه مثلافلان جا ازفلانی اینقدبیشترخوردم.یا پدرم وقتی سرسفره بودیم چنان لقمه ای برمیداشت که وقتی اون صحنه یادم میادواقعا تعجب میکنم وتمرین بدنسازی هم میکرداونموقع من بچه بودم کم کم که رفتم مدرسه بخدادقیق یادم میاد غذا که نمیخوردم مامانم به زور بهم غذا میداد ومیگفت بخورتا زودبزرگ وقوی بشی که تومدرسه کسی بهت نزنه وقتی اونجوری حرف میزد حرفای پدربزرگم یادم میومدچونکه واقعا پرزور بودوصحنه غذاخوردن پدرم میومدجلوچشام وفکرمیکردم پدرم خیلی قدرت وزور داره فقط یکم غذامیخوردما ولی دیگه اون باورشده بوددر ذهنم که اگه میخام قوی باشم بایدخیلی غذابخورم متاسفانه دیگه روزبه روز چاق تر میشدم.بعدیه حرف دیگه هم یادم میادتودبیرستان شبانه روزی که بودم یه رفیقی داشتم البته هنوزهم سلام علیک داریم همیشه میگفت تواینقدچاقی وای بحال روزی که ازدواج کنی چاقترمیشی دقیقاتا چهارسال پیش که ازدواج کردم بعدازسه ماه فقط، یه روز چوب لباسی میخواستم جابجاکنم لباسام که آوردم پایین یه شلوارداشتم که همیشه توصحراکه میرفتیم بادوستام میپوشیدم اصلا از دوتا رانم دیگه بالاتر نرفت اینم یه باورغلط دیگه بود
استاد با کمک شما میخام به آرزوم برسم که خیلی منتظر آینده ای هستم که خودمو درلباسی ببینم که داخل کمدم گذاشته ام.
ممنون ومتشکرم
سلام دوست خوبم
چقدر عالیه که با اشتیاق و احساس خوب داری ادامه میدی
اینکه باورها اشتباه قبلی رو پیدا میکنی و سعی میکنی با باورها و فرمول های جدید جایگزینشون کنی
آفرین به شما
مطمئنم که نتیجه عالی میگیرید
منتظر خوندن نظرات شما هستیم
سلام با تشکر از استاد گرامی
من تقریبا از زمان بلوغ به بعد چاق شدم و همه میگفتن چون زود به بلوغ رسیدی چاق شدی. یا من مامانم چاق هستن و می گفتن چاقی ارثی ست. الان که فکر میکنم می بینم خوردن من مثل پدر و مادرم هست. اونا همیشه می گفتن نباید غذات زیاد بیاد تو بشقابت و من به زور حتی اگه سیر بودم میخوردم مثل خونوادم. یا ریزه خواری هام مثل بابام هست. شکلات. چیپس. حتی بین وعده های غذایی نون و پنیر. نون و ماست. خیلی وقت ها سیرم ها ولی میخورم. و اینا از همون بچگی شدن عادت من. یا گفتن آدم عصبی بشه بیشتر میخوره. منم وقتی عصبی میشم کنار یخچالم حتی اگه سیر سیر باشم ولی یه چیزی پیدا میکنم و میخورم.
چقد عادت های اشتباه دارم که از باور دیگران گرفته شده و شده عادت من. آره دیگه از سن بلوغ دیگه همینجور چاق چاق چاق شدم با این باور که چاقیم هم ارثی، هم زود به بلوغ رسیدن، هم عصبی شدن، هم ریزه خواری…
باسلام خدمت استاد عزیزم من تاقبل ازدواجم وزن بسیارعالی نسبت ب قدم داشتم وراصی هم بودم امابعد ازدواج طبق باورهای غلطی ک درذهنمان خوراندن واینکه ماارثی چاق میشیم وهستیم واز انجاک همسرمم دوس داشت چاق شم متاسفانه چاق شدم تادوسه سال بعدش ک خ واقعا چاق شدم وتصمیم ب لاغرشدن گرفتم و رژیم هایی هم گرفتم ک باز برگشت داشتن بعد ی مدت تاالان .الانم بسیارخوشحالم ک دراین مسیرم و باورمم اینه ک من میتونم برگروم ب همون وزن ایده الم برای همیشه فقط منم مشکل همون دوس عزیزدارم ک باوجود داشتن باور اماترس لاغرنشدن هنوز دروجودمه ممنون ازشمااستادعزیز
سلام دوست خوبم
به لطف خدا به اندام و شرایطی که در رویای خودت داری میرسی
متناسب شدن چیزی بوده که شما قبلا داشتی
والان میخوای به چیزی که قبلا داشتی برسی و این عالیه
به شما اطمینان میدم موفق خواهید شد
سلام…
چاقی من از ۵ ، ۶ سالگی ب بعد شروع شد زمانی ک همه بهم میگفتن تو استعداد داری تو چاقی منم میدیدم خوب همون اندازه خواهر و برادرم میخوردن منم میخوردم اما اونا لاغر بودن و من چاق
زمانی ک ۱۷ ، ۱۸ سالم شد دنبال ی بهانه دیگه واسه اضافه وزنم بودم و اون رو توی غده تیروئیدم میدم و میگفتم اره دیگه من هم استعداد چاقی دارم هم تیروئیدم نمیذاره من لاغر شم اصلا چاقی تو خون منه😊
اما این اواخر با اینکه خیلی ب خودم سخت میگرفتم و کم غذا میخوردم اما همچنان چاق بودم واین خیلی باعث ناراحتی من میشد من همیشه چشمم دنبال غذا بود و فقط غذا ن چیز دیگه دنبال تنقلات نبودم هیچ وقت سیر نمیشدم
انواع ورزش کردن رو امتحان میکردمو نتیجه نمیگرفتم و فقط ب خودم اسیب میزدم ک دیگه از ورزشم فراری بودم
اما الان خداروشکر با گوش دادن ب فایلاتون و خوندن مطالب کانالتون ذهنیتم تغییر کرده و از این بابت بی نهایت خوشحالم من الانم همون اندازه غذا میخورم اما با لذت و خیلی زودم سیر میشم و جالبه ک بی میلی ب یسری چیزهارو هم چندین بار تجربه کردم
استاد انقدر خوشحالم از این ک تو مسیر قرار گرفتم ک روزی هزار مرتبه خدارو شکر میکنم انقدر خدارو نزدیک خودم حس میکنم ک دوست دارم بگیرمش تو آغوشم و این حسم رو مدیون شما هستم
سلام دوست خوبم
چقدر خوشحال شدم از خوندن نوشته شما
سرشار از آرامش و احساس خوب و با خدا بودن بود
آفرین به شما و خدا رو شکر که به بهترین شکل ما رو هدایت میکنه
سلام و خدا قوت
نمیدونم چرا هنگم. انگار. رو فایلهای ۴ و ۵ قفل شدم
همش گوش میدم و خیلی عالین. و واقعا میبینم که روم تاثیر دارن. ی جمله میل ندارم. توی. دو سه روز. داره ذهن منو به سمت الگوی درست میبره ریزه خواری هام نمیگم گم شدن ولی واقعا کم شدن. همین که بدون عذاب وجدان غذا میخورم و کم میخورم و زود سیر میشم. باورم نمیشه الان. دو شب که کلا شام نمیخورم. میلی به شام ندارم اصلا و مغزم هم تحت فشار نیس. قبلا با اینکه. شام میخوردم. اما. تحت رژیم بودم. ی کف دست نون و فلان و ….. ولی تا خوابم میبرد. همش به غذا فکر میکردم شاید خنده دار باشه. بگین چقدر شکمووو. ولی الان خودم متوجه شدم که من گرسنه نبودم. ذهنم وادارم میکرده به خوردن یا به فکر کردن به غذا یا همون به قول شما. دو حالت. سیری و خفگی
در فایل پنجم راجع به دسته های متفاوتی که چاقن صحبت کردین .. میخوام بگم انگار من تقریبا جزو همشون هستم اول که خب از بچگی تپل تر از بقیه خواهرام بودم بعد ازدواج هم چاق تر شدم. بعد موقع بارداری و شیردهی. بیشترین اضافه وزن پیدا کردم
که همش با راههای متفاوت سعی داشتم وزنم کم کنم چن سال بعد از زایمانم ی بیماری گرفتم که دقیقا یادم داروهایی که دکتر داد. گفت ممکنه چاق شی مواظب
باش. چون الان هم اضافه وزن داری
الان که فکر میکنم. و. چندین بار فایل پنجم گوش دادم. میبینم بله همش حرفهای اشتباه. که باورشون کردم. و چه تاثیری در روند. چاقی من داشتن
واقعا مثال جالبی زدین در اون فایل دوم
جسم ما کارخانه است. خب به اندازه ای بهش مواد اولیه برسونیم که نیاز به تولید انرژی داره
واقعا اون مواد اولیه اضافی به قول خودتون فاسد میشن یا همین دیگه تبدیل میشن به چربی که هیچ خاصیتی ندارن که هیچ. ضرر هم دارن
فقط استاد. ی سوال دارم. با وجود اینکه ایمان دارم لاغر میشم و فایلهارو. با دقت گوش میدم و تکرار میکنم اما ی چیزی در درونم از چاقی میترسه. و این فکر هیچوقت منو رها نکرده و نمیکنه. لطفا ی راهکار بدین. مرسی
ببخشید. خیلی طولانی نوشتم. از صمیم قلب ممنونم ازتون
سلام دوست گرامی
اینکه در استفاده از جلسات آموزشی دقت عمل دارید عالیه و با همین اشتیاق مراحل رو ادامه بدید و سعی کنید گفته ها رو به عمل در زندگی تبدیل کنید
در مورد سوالی که فرمودید
انتظار نداشته باشید که با چند روز کار کردن روی لاغری از شر افکار چاق رها بشید نیاز به استمرار و تکرار داره
ادامه بدید و فقط مطمئن باشید که نتیجه عالی کسب میکنید
سلامی دوباره و خسته نباشید به استاد مهربون شاید خنده دار باشه براتون داستان من چون من تا هفت .هشت سالگی یه دختر بچه ی خیلیییی لاغر بودم که فامیلامون به تمسخر بهم میگفتن بابات بهت نون نمیده منم از این حرفشون خیلی ناراحت میشد یبار از درخت افتادم و تو بیمارستان بستری شدم اونجا غذاهای خیلی خوبی بهم دادن و چون بچه بودم فک میکردم غذاهای خیلی با کلاسیه از اون روز به بعد چاق شدم و همیشه هم میگفتم من اون غذارو تو بیمارستان خوردم چاق شدم بعد از چاق شدن باز هم اطرافیان بهم میگفتن تو شکمویی عمرا بتونی جلو شکمتو بگیری و یه عادت اشتباه داشتم همیشه به غذای خواهرزادم نگاه میکردم میگفتم چرا برا اون زیاده برا من کمه یکمم حس حسادت باعثه چاقیه من شد دیگه این باور در من شکل گرفت و روز به روز چاق تر شدم و اینو مطمئنم که قدرت ذهن خیلی خیلی قوی تره و میشه فکرمونو مثبت کنیم و هر چقد فکر مثبت باشه خودمون هم به سمت مثبت حرکت میکنیم ولی هنوز اصول اینکه چطوری میشه فرمول های ذهنمو عوض کنم یاد نگرفتم الان در مرحله پنجم هستم مشتاقم خیلی زود یاد بگیرم ولی از یه طرفم دوست ندارم سرسری رد بشم از آموزش ها و هر کدومو تا مطمئن نشدم و یاد نگرفتم بعدی رو نگاه نمیکنم
سلام دوست خوبم
خیلی عالی مینویسی و معلومه که بادقت داری مطالب رو دنبال میکنی
عجله نداشته باش و به دنبال درک اصول و تغییر افکار باشید
دیگه لاغر شدن های سریع و دوباره برگشتن ها رو نمیخوایم
روش اصولی، لاغری اصولی و تناسب اندام همیشگی
این خواسته ما در سرزمین لاغرهاست
سلام استاد عزیز.ممنونم از توجه شما.کامنت های شما باعث ایجاد انگیزه ی بیشتری برای من میشود.
لاغری با ذهن تمرین جلسه پنجم:
سلام به همه دوستان خوبم در مسیر زیبا و شیرین تناسب ذهنی و همچنین استاد عطار روشن عزیز.
حقیقتا حرف های زیادی برای نوشتن دارم،نمیدونم از کجا شروع کنم.ذهنم به هم ریخته است و ابهامات زیادی دارم.چند روزی هست که به فایل ۴و۵فکر میکنم و هر زمان که فرصت کردم این دو جلسه رو تکرار کردم.در جلسه ی چهارم راجع به باورهایی نوشتیم که به عادت تبدیل شده بود.و در جلسه پنجم هم باید بنویسیم که بر اساس چاقی چه باورها و عادت هایی در ما شکل گرفته ست.و این یعنی بیشتر فکر کردن راجع به خودمون و ریشه یابی رفتارمون.در جلسه پنجم راجع به باور چاقی صحبت شد.باوری که در جلسه ی اول،اولین دلیل من برای چاقی بود.من فکر میکنم اطرافیان ما نقش بسیاری مهمی در چاق شدن ما داشتند،دنبال بهانه نیستم و قطعا ما هر زمانی اگر دنبال اصلاح روش زندگیمون بودیم میتونستیم تاثیرات ناشی از باور چاقی رو کم کنیم اما این باور به قدری نفوذ کرده در وجودمون که برای من واقعا ناراحت کننده ست،چون مثال های بی شماری در ذهنم مرور میشوند از حرف ها و رفتارهایی که باعث باور چاقی در من شد.ارثی بودن،مثل فلانی،استخوان بندی درشت داشتن،این که از بچگی انقدر درشت بودی چند سال بیشتر از سن به نظر می اومدی،تو خیلی استعداد چاقی داری…یا اینکه توی مقاطع مختلف سنی دوره ی ابتدایی مثلا قانون بود که باید صبحانه زیاد خورد چون میری مدرسه نیاز به انرژی داری،ورزشکار حرفه ای بودم همه میگفتن ورزش رو اگه ول کنی یک دفعه خیلیییییی چاق میشی،بعد از دوران دبیرستان بخاطر کلاس های کنکور و تمرکز روی درس ورزش توی زندگیم خیلی کمرنگ شد،دوران قبل کنکور همه میگفتن چاق میشی و از طرف خانواده هم همش اصرار بود که این رو بخور و اون رو بخور..
بعد توی سن ۱۸سالگی چشم که باز کردم و به خودم اومدم ۹۰کیلو بودم!!!!!
بعد همه میگفتن تو چاق نیستی تپل هستی،استخوان بندیت هم درشته اصلا بهت نمیاد ۹۰باشی(به خاطر ورزش هنوز استایل خیلی قشنگی داشتم و چاقی خودش رو نشون نمیداد واقعا)همه میگفتن نهایتش ۷۶،۷۷بهت میاد!!!
توی اون سن با این حرف ها راضی بودم..
۱۹سالم شد با وزن۹۷…فاصله از ورزش هم روحی و هم جسمی خیلی بهم آسیب زد و دیگه از زیبایی و تناسب اندام خبری نبود،عضلات جاشون رو با چربی ها عوض کردند..
اولین رژیم رو شروع کردم تحت نظر دکتر و به وزن ۷۹رسیدم و آدمی نبود که بهم نگه ازدواج کنی چاق میشی دوباره!!!!
اصلا انگار آدمها مسئول هستند که تا جایی که در توان دارند انرژی های بد و منفی و باورهای غلط رو به ما تلقین کنند!!!
ازدواج کردم گفتن بذار ۱سال بگذره بعد متوجه چاقی میشی!!
و واقعا انگار ازون به بعد من منتظر چاقی بودم و عین روز برام روشن بود که خوب من چاق و چاق تر میشم..
واقعا چرا؟چرا همه این اجازه رو به خودشون میدن که راجع به بقیه نظر بدن!؟چرا تا زمانی که بچه تر هستیم به خوردن تشویق میشیم و زمانی که بزرگتر میشیم از همون خوردن علیه خودمون استفاده میکنند و ناخودآگاه ما رو تهدید به چاقی میکنند!؟
عذرخواهی میکنم اگر نوشته ی من بیشتر ازین که تمرین مربوط به جلسه پنجم باشه،حالت درد و دل داشت.
بر اساس چاقی چه باورها و عادت هایی در من شکل گرفته؟
عادت به فعال نبودن و تحرک نداشتن: از زمانی که اضافه وزن در من شکل گرفت به مرور از فعالیت های ورزشی و تحرک من کم شد،تا الان که اصلا هیچ تحرکی ندارم و توان بدنم خیلی پایین اومده و در نقطه مقابل اون بدنم مدام خسته و بی انرژی هست.
عادت به رنگ تیره:من آدمی بودم که همیشه رنگ های شاد و روشن میپوشیدم اما الان سالهاست که یادم نمیاد یک لباس روشن و فیت خریده باشم و همیشه خودم رو زیر لباس های تیره و گشاد مخفی میکنم و با این کار این حس رو به خودم میدم که خوب الان بهتر به نظر میام و کمتر قضاوت میشم..
و به حدی اعتماد به نفسم اومده پایین که اگر لباسم این حس رو به من نده،توی هر جمعی که باشم بی قرارم و دنبال یک جای خلوت میگردم..
عادت به خوردن!!! :عادت به خوردن فکر میکنم بدترین عادتی هست که در من شکل گرفته،خیلی اوقات نه گرسنه ام نه میل دارم اما دنبال این هستم که چیزی بخورم.خیلی اوقات استرس دارم و نگرانم و ناخودآگاه به سمت خوردن میرم و میدونم که اصلا میلی به خوردن ندارم اما…
برای دیدن یک فیلم یه چیزی بیارم بخورم
میخواهیم بنشینیم گپ بزنیم یه چیزی بیاریم بخوریم
بعد شام یه چیز شیرین بخورم
موقعی که دارمدرس میخونم یه خوراکی باشه روی میز که بخورم
و جالب اینجاست که در ۹۹درصد مواقع هیچ لذتی از این خوردن ها که نمیبرم به کنار،بعد ازخوردن دچار عذاب وجدان و اضطراب میشم که چرا خوردم ،چرا به فکر خودم نیستم ،تا کی میخوام به این کارها ادامه بدم و این افکار به مغزم هجوم میاورند و عصبی میشم..
عادت به خوردن تا مرز خفگی:خیلی جالب بود برام که به این مساله اشاره شد در جلسه پنجم.همیشه فکر میکردم فقط من اینطور هستم که تا مرز خفگی بعضی اوقات میخورم.اما بعد که دقت کردم متوجه شدم من این رفتار رو بارها در رفتار اطرافیان خودم دیدم.موارد زیادی رو یادم هست که مرز سیری رو رد کردم و همچنان به خوردن ادامه دادم و متاسفانه خیلی اوقات از مرز سیری شروع به خوردن میکنم این مساله برای همون زمانی هست که مثلا دارم درس میخونم اما باید تنقلاتی هم کنار دستم برای خوردن باشد..
و اینکه از چه زمانی چاق شدم؟
با توجه به اینکه از کودکی جثه درشتی داشتم و از هم سن و سالان خودم بلند تر و درشت تر بودم اما معتقدم که من اصلا چاق نبودم و فقط استایل درشتی داشتم،عکس های من گواه این مساله هست و حتی دوران ورزشیم رو خیلی خوب به یاد دارم که تناسب داشتم اما بذر چاقی از کودکی در ذهن من پرورش داده شده بود و تقریبا بعد از ۱۸سالگی به باور تبدیل شد و بعد از ۲۰سالگی به وضوح عادت های بدی رو در من به وجود آورد و من ۶سال هست که با غولی به نام چاقی در زندگی درگیر هستم و راه های زیادی رو هم برای مبارزه با اون امتحان کردم و شکست خوردم..
و قطعا عادت ها و باورهای بیشتری در من هست که در تمرینات بعدی به اونها آگاه خواهم شد.
در ادامه ی تمرین این جلسه میخوام از جوانه هایی بنویسم که احساس میکنم در ذهنم در حال شکوفایی هستند.در این ده روز اخیر که من این دوره رو شروع کردم با اینکه مابین اون چند روزی وقفه بود به علت حجم سنگین درسها و کارهام،تغییراتی رو در رفتارم میبینم که قطعا از ذهنم فرمان میگیرند.چندتا رو به عنوان مثال اینجا مینویسم،مثلا من به یاد ندارم حداقل در این ماه های اخیر،تونسته باشم بگم من الان این خوراکی رو نمیخورم،اما چندبار پیش اومد برام در این چند روز که نا خودآگاه و بدون این که خودم رو مجبور بکنم و سعی بکنم،ذهن من به خوردن فرمان نداد و جسم من به خوردن مشغول نشد!!!
این برای من خیلی عجیبه چون بدون این که من تمرینی بکنم و از قبل به خودم گفته باشم که نباید بخوری این رفتار شکل گرفت و این یعنی درست بودن این راه،یعنی من واقعا بدون هیچ اجبار و سختی و رژیمی دارم ذهنم رو تربیت میکنم؛من فایل ها رو ۱بار با دقت و تمرکز گوش میدم و بعد از اون سه چهار بار فایلها رو موقع رانندگی،آشپزی،ظرف شستن و..تکرار میکنم.و هر بار درک بهتری از اونها پیدا میکنم.این فوق العاده ست..
یا مثال دیگه ای که خیلی برای خودم جذاب بود،من امکان نداشته از خونه برم بیرون چه برای خرید چه درس و دانشگاه چه کتابخونه و..،و چیزی برای خوردن نخرم.هربار که رفتم بیرون حتما یه نوشیدنی جذاب که معمولا هم شکلاتی بوده خریدم،واقعا بدون استثناء همیشه همینطور بوده،چند روز پیش صبح که اتفاقا صبحانه هم نخورده بودم رفتم کالج و خیلی بی تفاوت از کنار کافه رد شدم!!!بدون این که برم و مثل روزهای قبل کافی و دونات بگیرم برای صبحانه!!!یکم که از کافه دور شدم به خودم گفتم اااا چرا پس هیچی نخریدم چرا ذهنم درگیر این نبود که یه چیزی بخرم چرا مثل همیشه ذهنم درگیر اون دونات های گرم و تازه نبود!!!!و همونجا بود که گفتم خدایا شکرت اینا همش نشونه ست من دارم یاد میگیرم و هر روز بهتر و بهتر میشم و فرمول های سالم تر و درستی رو به ذهنم یاد میدم.
و یه تغییر جذاب دیگه اینکه زمانی که توی موقعیت انتخاب مواد غذایی برای خوردن قرار میگیرم فکر میکنم و هیجان زده نمیشم و مورد سالم تر رو برای خوردن انتخاب میکنم،توی چند روز گذشته چندبار توی این شرایط قرار گرفتم.
آقای عطار روشن،استاد عزیز و دلسوز ،بسیار ممنونم ازتون،شما دری از آگاهی رو به روی من باز کردید که من اون رو با باورها و عادتهام قفل و زنجیر کرده بودم.از خداوند میخوام فرصتی رو به من بده تا بتونم از تمام دوره های با ارزش شما استفاده کنم.زندگیتون سرشار از رحمت خدا
سلام دوست گرامی
تبریک میگم به شما که انقدر عالی داری محتویات ذهن خودت رو بررسی میکنی
توجه کردن به فایل های آموزشی و انجام تمرینات نتیجه خیلی خوبی در برنامه ریزی مجدد ذهن ناخودآگاه برای لاغر شدن داره
قسمت آخر تمرین که درباره جوانه ها نوشتید عالی بود و خوشحالم که تاثیرات اولیه این آموزشها رو در خودتون احساس کردید
با اشتیاق و احساس عالی ادامه بدید و ایمان داشته باشید از این مسیر به هرآنچه در رویای خود دارید خواهید رسید
به نام خدا
با سلام خدمت استاد عطارروشن
من بعد از دوران بارداری چاق شدم واین باورم بود که بعد از بارداری دیگه لاغر شدن غیر ممکن هست و چون خواهر های خودم هم بعد از ازدواج و بارداری چاق شوده بودن منم این باور رو قبول کرده بودم و لاغری برام شوده بود رویای بزرگ دست نیافتنی. و چون در دوران شیردهی دکتر بهم گفته بود که مایعات باید زیاد مصرف کنی و منم از همونجا به چای خوردن زیاد عادت کردم البته آبمیوه هم میخوردم ولی تمایلم بیشتر به چای بود و طبیعتا که چای رو هم باید با شیرینی یا شکلات میخوردم و این برام شد عادت در حدی که اگه یک روز یا یک بعدازظهر چای نخورم سردرد میگیرم .و امیدوارم که بتونم از این عادت اشتباه دست بکشم و وارد سرزمین لاغرها بشم به امید خدا. ?
با تشکر از شما استاد عزیز. این فایلتون هم خیلی آموزنده بود
سلام به همه خوبان من از بچه گیم جز بچهها ی توپول فامیل بودم واین موضوع خیلی به روم زده میشد یه جورایی مثل برچسب زدن الان تا اینکه با خوانواده ریز جثه وصلت کردم واونجا هم به چشم یه آدم چاق و هیکلی دیده شدم الان بعد از گذر این سالها با اینکه بر اثر رژیم های غذایی لاغر تر از قبل شدم ولی هنوز از هیکلم راضی نیستم وخودم و چاق میدونم آقای عطار روشن من میتونم چاقیمو از زمان کودکی بدونم؟
سلام دوست گرامی
چاقی شما از دوران کودکی شروع شده، هر بار که به شما گفته شده که چاقی، درشتی، توپولی و … در ذهن شما تصویری چاق از خودت ایجاد شده
تداوم این امر سبب شده که شما باور کنی که چاق هستی و نمیتونی متناسب بشی
اینکه بعد از تلاش برای لاغری و مقداری کاهش وزن هنوز از خودت راضی نیستی چون هنوز تصویرهای ذهنی که از کودکی در ذهن شما شکل گرفته به قوت خودش باقیه و تغییری نکرده
به لطف خدا با استفاده از آموزشهای لاغری با ذهن به تناسب ایده آل خود می رسید
سلام .
ریشه ی شکل گیری تمام باورهای چاقی ما درست از زمانیست که ما متولد میشیم . از زمان نوزادی. ما وقتی به دنیا میاییم هنوز باوری در ما شکل نگرفته و هرچیزی که هست طبیعت بدن ماست که طبق غریزه و آنچه خدا گذاشته پیش میره . کاش پدر و مادرها انقدر در طبیعت فرزندانشون دخالت نمی کردند . کاش انقدر دور و بریها در تربیت بچه ها دخالت نمیکردند . یه بچه ذهنش پاک پاک پاکه و اگه هر فرمولی هم باشه طبق غریزه و فرمولهای دیگه ی بدنش هست اما بزرگترها اونهارو خراب میکنند . با رفتارهای اشتباه خودشون باور اشتباه رو در بچه ایجاد میکنند . ریشه ی تمام باورهای چاقی ما از عادات اشتباهیست که پدر و مادرمون در زمان کودکی یا خودشون انجام دادن و ما یاد گرفتیم یا به زور به ما تحمیل کردند و ما باورش کردیم . بعد کم کم اطرافیان خواهرها برادرها . خاله و دایی و مادر بزرگ و پدر بزرگ و عمو و عمه و باز بزرگتر که شدیم دوستان و آشنایان خلاصه با هر ارتباطی باوری جدید در مسیر چاقی در ما شکل گرفت و هرچه این دور و بریها بیشتر چاق بودن باورهای چاقی بیشتری در ما به وجو اومد تا اینکه در سن نوجوانیم همه ی اون باورهای چاقی که در من از کودکی توسط رفتارهای دیگران شکل گرفت به رفتار خودمم تبدیل شد. به رفتارها عادت کردم و منم افتادم در مسیر چاقی . در انشای جلسه ی اول کاملا توضیح دادم که چاق شدنم از چه زمانی شروع شد . برای همین دیگه اینجا ننوشتم و فقط منشا تشکیل باورهای غلط رو نوشتم . اما چیزی که در گفته هاتون برام جالب بود اینه که ذهن بیشتر شدن رو دوست داره . واقعا همینطوره اما سوالی برام پیش اومده این بیشتر شدن در مسیر لاغری تا اونجایی که ما اون عدد ترموستات رو بهش دادیم بیشتر میشه . اما چطور باید اون عدد رو در همونجا نگه داشت و دیگه این بیشتر شدن رو ادامه نداد ؟ چون ذهن این رو دوست داره . چطور میشه این باور رو در اون ندیده گرفت یعنی باید یه باور دیگه به جای “بیشتر شدن ” نشاند ؟ فرمول متوقف شدن . نمیدونم هنوز به اینجا نرسیدم . اینجا ذهنم باز استپ میکنه . میدونم در آینده ی نزدیک به پاسخش میرسم. پس فعلا به بیشتر شدن لاغری با ذهن میپردازم و از آموزشها استفاده می کنم تا بهش برسم. بازم ممنون از آموزشهای عالیتون.